مقدمه ی کوتاهی از کتاب ردای زعفرانی نوشته لوبسانگ رامپا ترجمه ا.نیک نژاد
در آنطرف دیوار راهبانی با رداهایی به رنگ زنگ آهن، کبه های لباس های شستنی را به این طرف و آن طرف می بردند تا شسته شوند. و عده ای هم در کنار آب نشسته و رداهای شستنی را در آب فرو کرده و آن را تکان می دادند تا کاملا خیس شوند، و كله های تراشیده آنان همانند آب درخشان نهر می درخشیدند و بتدریج که روز به آخر می رسید به رنگ قرمز در می آمدند و زیر آفتاب سوخته می شدند.
طلبه های کوچک به اطراف دویده و در شستشوی ردای خود هر چه بیشتر کوشش داشتند و آن را با سنگ های صافی که بدست آورده بودند کوبیده و رنگ ردای خود را هرچه بیشتر میبردند تا همگان با دیدن آن رداها فکر کنند که این طلبه ها مدت بیشتری را در لاماسری ها بسر برده اند.گاهی آفتاب رنگ طلایی ردای لامای بلندپایه ای را منعکس می نمود که از پوتالا به پارگوکالنیگ می رفت.
ردایم را در آورده و در شب سرد شروع به لرزیدن نمودم، سپس خود را در پتویی که تمام راهبان تبتی بر روی یک شانه می اندازند و در کمر می بندند پیچیده و آهسته خودم را به زمین نزدیک کردم تا احیانا پای صدمه دیده ام درد نگیرد بعد ردایم را به صورت بالش به زیر سر گذارده و به خواب فرو رفتم.
کتاب ردای زعفرانی یکی از کتابهای لوپسانگ رامپا است که در آن خاطرات نوجوانی خود را به تحریر در آورده است.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.